جدول جو
جدول جو

معنی پشک انداختن - جستجوی لغت در جدول جو

پشک انداختن
قرعه انداختن، قرعه کشیدن
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
فرهنگ فارسی عمید
پشک انداختن
(وَ)
قرعه زدن. قرعه کشیدن. مقارعه. قرعه افکندن. اقتراع. استهام، فضله افکندن گوسفند و بز و آهو و اشتر و خر و جز آن
لغت نامه دهخدا
پشک انداختن
فضله افکندن گوسفند و بز و مانند آن، قرعه کشیدن با انگشت قرعه افکندن اقتراع
فرهنگ لغت هوشیار
پشک انداختن
((~. اَ تَ))
قرعه کشیدن، قرعه کشی
تصویری از پشک انداختن
تصویر پشک انداختن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
به وجود آوردن بچه، به دنیا آوردن، عقب انداختن، پس انداز کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَکَ دَ)
لک انداختن انگور، لک زدن آن. رجوع به لک زدن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ طَ)
تقدم دادن. مقدم داشتن. جلو انداختن. سبقت دادن. پیش افکندن. زودتر از موعد مقرر داشتن. پیش از هنگام موعود مقرر داشتن چنانکه بیمار نوبت تب را و زن روزهای ناپاکی را
لغت نامه دهخدا
(هََ)
رجوع به پی افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
در تداول عامه پشک انداختن. رجوع به پشک انداختن شود
لغت نامه دهخدا
(وُ)
تعویق. تأخیر. تلکﱡؤ، قسطی از دین را بموعد ندادن،... زن، حیض را دیر کردن، در تداول عوام، بلغت اهریمنی، زادن. زائیدن. تولید کردن: سه بچه پس انداخته است. سه تا کره پس انداخته است
لغت نامه دهخدا
(رِشْ / رُشْ وَ / وِ سِ تَ دَ)
کرک انداختن سخن یا گفتگو یا صحبت، گرم شدن و ادامه یافتن آن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
به پیچش داشتن. گره انداختن، به روانی انداختن شکم. به دل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت، بدل پیچه داشت
لغت نامه دهخدا
(خِ بَ دَرْ زَ دَ)
مرادف شکم داشتن. (آنندراج) :
شکم انداخته ابر بهاری
شده آبستن گوهر نثاری.
حکیم زلالی (ازآنندراج).
رجوع به شکم داشتن شود.
، اسقاط حمل، ترجمه محاورۀ هندی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
تماشا کردن. (مجموعۀ مترادفات). چشم افکندن. نظر کردن. نگاه کردن. رجوع به چشم افکندن شود.
- ازچشم انداختن کسی یا چیزی را، کنایه از بی اعتبار کردن آن کس یا آن چیز را در نظر بینندگان. از چشم افکندن.
- چشم انداختن بر چیزی یا در چیزی، نگریستن ونگاه کردن بر چیزی یا در چیزی. (آنندراج).
- چشم انداختن به چیزی، کنایه از نگاه کردن و نگریستن به چیزی. (آنندراج) :
ندارد توتیای چشم من جز سرمۀ چشمت
شود روشن اگر چشمی به چشم من بیندازی.
وحید (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ دَ)
پنهان انداختن در خاک چیزی که بدزدی رفته تا دزد رسوا نشود. خاک اندازان و خاک ریختن نیز گویند و این در هندوستان مرسوم است. (آنندراج). رجوع به خاک انداز شود:
گفتمش دزدیده ای دل را و خون کردی جگر
گفت سیفی خاک ریزم گر بمن داری گمان.
سیفی بدیعی (از آنندراج).
خاک بر هر طرف تودۀ افلاک انداز
نشود یافته آن گم شده بی خاک انداز.
ملاطغرا (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چشم انداختن
تصویر چشم انداختن
چشم بنه (بر در) چیزی. نگاه کردن به... نظر کردن در
فرهنگ لغت هوشیار
لک زدن آن لک زدن میوه. لک برداشتن میوه بر اثر رسیدن و پخته شدن قسمتی از میوه برنگ دیگر درآمدن، یا لک زدن دل کسی برای چیزی. بشدت خواستار آن بودن سخت مشتاق آن بودن: دلم برایش لک میزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشته انداختن
تصویر پشته انداختن
فرو ریختن قسمتهایی از سقف و دیوار قنات واریز کردن قنات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی انداختن
تصویر پی انداختن
پی افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تاخیر کردن بتعویق انداختن، قسطی از دین را بموعد ندادن، بتاخیر افتادن حیض در زن، تولید فرزند کردن (در مورد توهین بکار رود) تولید مثل کردن: سه بچه پس انداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر انداختن
تصویر پر انداختن
مجرد گشتن و نشاط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
کودکان برای قرعه کشیدن طریق خاصی دارند که آنرا بش انداختن گویند باین طریق که حلقه وار میایستند و دست راست را پشت سر میبرند و یکنفر (یا علی) میگویند و بمجرد ادای این کلمه همه دستها از پشت سر بجلو میاید در حالیکه هر یک از آنها یک یا دو یا سه یا چهار انگشت از انگشتان یک دست خود را باز گذارده و بقیه را بسته است. آنگاه همانکه یا علی گفته انگشتهای باز را میشمارد و مثلا بیست و یک انگشت شده از خود یا از دیگری که قبلا قرار گذارده اند شمارش میکند. عدد آخر بهر کس افتاده (باز طبق قرار قبلی) او را بمیان کشیده بازی خود را (مثلا بازی باقلا بچند من) آغاز میکنند پشک انداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تقدم دادن جلو انداختن مقدم داشتن: مردم او را پیش انداختند و از پی او روان شدند، زودتر از موعد مقرر داشتن (چنانکه بیمار نوبت تب را وزن روزها قاعدگی را)
فرهنگ لغت هوشیار
به پیچش داشتن گره انداختن، پیچش در شکم ایجاد کردن بدل پیچه انداختن: این حب ملین دل مرا پیچ انداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا انداختن
تصویر پا انداختن
((اَ تَ))
جاکشی کردن، واسطه عمل منافی عفت شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پس انداختن
تصویر پس انداختن
((پَ اَ تَ))
تأخیر کردن، پس انداز کردن، کنایه از بچه به دنیا آوردن
فرهنگ فارسی معین
نگاه کردن، نگریستن، نظر افکندن، دید زدن، چشم گرداندن
فرهنگ واژه مترادف متضاد